مدح و مناجات با امام حسن عسکری علیهالسلام
تا كوچههای سامره مردی نجیب داشت آری هوای شهر فـقط بوی سیب داشت شب ها كه در تـرنّـم سجـاده مینـشـست شب های عرش حال و هوایی عجیب داشت هـر گـاه با دعـای فـرج اوج میگـرفت زیـر لـبـش تَـرنّــم اَمَّـن یُـجـیـب داشـت درد آمد و دوا شد و با یك اشـاره گفت: هر گوشه از كلام لبش یك طبیب داشت آن قدر کشته شد دل و آن قـدر زنده شد با تیغ ابرویی که فـراز و نشیـب داشت ابـن الـرضـای ســوم مـا یـا ابـالـحـسـن عـیـدی بـده به دست گـدا یـا ابـالـحـسـن هر جا که باده هست صفای خُمش تویی هر جا که آیهای است ضمیر کُمش تویی آدم طـمـع به کـسـب مـقـام شـمـا نـمـود در صورتی که آب و گلِ گـندمش تویی شـهـر مـدیـنـه شـادتـر از این نـمیشـود چون که به لطف حق حَسن دومش تویی فـهـمـیــدم از تــرنّـم ســرداب ســامــرا هر جا که جمکران شده شهر قُمش تویی خـورشید مـردمیِ زمیـن؛ آسـمـان ترین ای خوش به حال هرکه تب مردمش تویی ابـن الـرضـای ســوم مـا یـا ابـالـحـسـن عـیـدی بـده به دست گـدا یـا ابـالـحـسـن |